واقعه اى است که حکایت کرد آن را شیخ جلیل و ثقه نبیل” شیخ محمّد حسین کاظمى نجفى” که الان در نجف اشرف قدوه فقهاى عرب و صاحب حوزه درس و امام جماعت است، و آن، این است که گفت: در اوایل وفات” شیخ محمّد حسین” صاحب کتاب” جواهر” و انتقال ریاست عامه به شیخ جلیل” شیخ مرتضى” من بعد از نماز عشا داخل حرم مىشدم و پشت در و رو به ضریح مطهر، تکیه به دیوار از براى زیارت مىایستادم، و وقوف را طول مىدادم و غالبا دخول و خروج شب شیخ جلیل، مقارن با وقوف من مىگردید.
اتفاقا در یک شب جناب شیخ در حال وقوف بر من برخورد و آهسته کیسه پولى در دست من گذاشت و فرمود بر وجه نجوا که: نصف این را خود خرج کن و نصف دیگر را بر شاگردان خود تقسیم کن. این سخن بفرمود و برفت، و من هم بعد از آن به خانه رفتم و مقدار آن را معلوم کرده دیدم که تمام آن با دینى که در آن اوقات دادنى بودم مطابق بود. با خود خیال کردم که تمام آن را به مصارف دین مؤجّل خود رسانم و بعد از آن به تدریج مقدار نصف آن را از براى شاگردان کارسازى کنم.
این خیال را کردم، لکن تا شب آینده کارى نکردم و این خیال را به کسى نگفتم تا آنکه بعد از نماز عشا باز داخل حرم شده در آن مکان سابق ایستاده بودم که شیخ مذکور به طریق عبور برخورد و سر خود را نزدیک گوش من آورد و فرمود: نه شیخنا، شما قسمت شاگردها را از این مال بدهید، من باز به خود شما مىدهم. این بفرمود و برفت و من دانستم که از ضمیر من اطلاع یافته. از آن اراده برگشتم و مقام و جلالت آن شیخ بزرگوار را دانسته و فهمیدم.
منبع: دار السلام در احوالات حضرت مهدى(علیه السلام)، ص: ۸۳۰